خاطرات خندهدار بارداری: ۲۱ مورد از نینیسایت که رودهبرتون میکنه!
سلام مامانهای آینده و مامانهای باتجربه! دوران بارداری پر از لحظات شیرین و به یادماندنیه، اما اعتراف میکنم یه جاهایی هم خیلی خندهداره. اینقدر خندهدار که بعداً دلتون برای همون روزها تنگ میشه. امروز میخوام براتون گلچینی از خندهدارترین خاطرات بارداری که تو نینیسایت خوندم رو به اشتراک بذارم. آمادهاید یه کم بخندیم؟
این شما و این ۲۱ مورد از بامزهترین اتفاقاتی که ممکنه تو بارداری براتون پیش بیاد:
- ✔️هوس خیارشور با مربای توتفرنگی در ساعت ۳ نصف شب! و بیدار کردن همسر برای برآورده کردن این هوس عجیب.
- ✔️گریه کردن برای تبلیغ پودر لباسشویی! (آخه چرا؟!)
- ✔️فراموش کردن اسم همسرتون در یه جمع دوستانه و صدا کردنش با “عزیزمممم” به مدت نیم ساعت.
- ✔️خوابیدن در حالت نشسته روی مبل وسط مهمونی.
- ✔️گیر کردن تو لباسهای قبل از بارداری و تقلا کردن برای درآوردنشون مثل یه بچه لاکپشت.
- ✔️اشتباه گرفتن لگد بچه با دلپیچه و دویدن به سمت دستشویی با سرعت نور.
- ✔️خندیدن بیدلیل و بلند وسط یه جلسه جدی کاری.
- ✔️افتادن یهویی تو بغل یه فروشنده مهربون تو فروشگاه و گریه کردن از شدت احساسات.
- ✔️حرف زدن با شکمتون و نصیحت کردن نینی برای خوب غذا خوردن و درس خوندن!
- ✔️تصور کردن قیافه بچهتون با ترکیب چهره خودتون و برد پیت.
- ✔️دیدن غذاهای خوشمزه و تهوع همزمان!
- ✔️شنیدن صدای آژیر آمبولانس و زدن زیر گریه به خاطر مریض شدن یه نفر.
- ✔️خریدن لباسهای سایز بزرگتر و بعد پشیمون شدن و خریدن سایز بزرگتر دوباره!
- ✔️رفتن به مهمونی با یه لکه سس بزرگ روی لباستون و متوجه نشدنش تا آخر شب.
- ✔️ترسیدن از سایه خودتون تو تاریکی.
- ✔️رفتن به دکتر و فراموش کردن تمام سوالهایی که میخواستید بپرسید.
- ✔️خوابیدن روی مبل در انتظار پیتزا و بیدار شدن در ساعت ۳ صبح با پیتزای سرد توی بغلتون.
- ✔️افتادن کنترل تلویزیون زیر شکمتون و تلاش ناموفق برای برداشتنش.
- ✔️بلند بلند فکر کردن و بعد فهمیدن اینکه همه دارن بهتون نگاه میکنن.
- ✔️اشتباه گرفتن دستشویی رفتن با شروع درد زایمان و وحشت کردن.

این فقط یه گوشه کوچیک از دنیای عجیب و غریب بارداریه. مطمئنم شما هم کلی خاطره خندهدار دارید که دوست دارید با بقیه به اشتراک بذارید.
منتظر خوندن نظرات و خاطرات خندهدارتون هستم!
یادتون نره، بارداری با تمام سختیهاش، یه هدیه ارزشمنده که باید از تک تک لحظاتش لذت برد.
خاطرات خندهدار بارداری: گلچینی از تجربههای نینیسایتیها!
1. ویار عجیب و غریب
یکی از کاربرا نوشته بود “ویارم به بوی بنزین بود! شوهرم کلا از پمپ بنزین میومد خونه من غش میکردم از خوشحالی!”یکی دیگه میگفت “من عاشق خاک بارون خورده بودم. شوهرم هر روز یه گلدون خاک خیس می آورد برام. “یه خانومی هم ویارش پیاز خام با سس شکلات بود!من خودم به ترکیب خیارشور و لواشک معتاد شده بودم!واقعا ویار یه چیز عجیبیه!هیچ منطقی پشتش نیست!فقط باید تحمل کرد!
2. خوابهای عجیب و غریب
یه کاربر نوشته بود “خواب دیدم یه بچه تمساح بغل کردم و دارم براش لالایی میخونم!”یه خانم دیگه میگفت “من همش خواب میدیدم دارم از دست یه زرافه غول پیکر فرار می کنم!”یه نفر هم خواب میدیده که با جنینش داره پینگ پنگ بازی میکنه!خواب های بارداری واقعا یه دنیای دیگه است!انگار هورمون ها همه چیز رو قاطی پاتی میکنن!ادم میترسه بخوابه!ولی بعدش کلی میخنده!
3. تغییرات خلق و خو
یه خانمی نوشته بود “یه لحظه میخندیدم، یه لحظه گریه میکردم. شوهرم میگفت تو دیگه خودت نیستی!”یه کاربر دیگه میگفت “یه بار سر اینکه شوهرم مارک ماست مورد علاقه ام رو نخریده بود، چنان داد و بیدادی راه انداختم که همسایه ها اومدن درمون رو زدن!”من خودم سر یه تیکه پیتزا با شوهرم قهر کردم!بیچاره مردا تو این دوران!باید خیلی صبور باشن!هورمون ها آدم رو دیوونه میکنن!ولی بعدش آدم خندش میگیره!
4. فراموشیهای پیدرپی
یکی از کاربرا نوشته بود “رفتم تو آشپزخونه یادم رفت برای چی اومدم! بعد یه ربع یادم افتاد که میخواستم آب بخورم!”یه خانم دیگه میگفت “کلید خونه رو تو یخچال پیدا کردم!”یه نفر هم گوشیش رو تو ظرف برنج گذاشته بود!مغز آدم انگار کلا تعطیل میشه!همه چیز رو فراموش میکنی!حتی اسم خودت رو هم یادت میره!ولی بعدش خنده داره!
5. هوسهای نصفهشبی
یه کاربر نوشته بود “ساعت 3 نصفه شب هوس آب انبه کردم! شوهرم بیچاره رو از خواب پروندم رفت خرید!”یه خانم دیگه میگفت “من ساعت 4 صبح هوس کله پاچه کرده بودم!”یه نفر هم ساعت 5 صبح هوس آش رشته کرده بود!مگه میشه آدم این موقع شب چیزی بخواد؟!بله که میشه! وقتی باردار باشی همه چی ممکنه!بیچاره مردا!باید تحمل کنن!
6. اشتباه گرفتن اسمها
یکی از کاربرا نوشته بود “داشتم به شوهرم میگفتم بیا شام بخوریم، بجای اسمش گفتم مامان!”یه خانم دیگه میگفت “به دخترم گفتم بابا!”یه نفر هم اسم گربه اش رو با اسم مادرشوهرش اشتباه گرفته بود!
اسما کلا قاطی پاتی میشن!مخصوصا وقتی خسته ای!خیلی خنده داره!ولی بعضی وقتا هم ضایع!
7. حرکات عجیب و غریب جنین
یه کاربر نوشته بود “حس میکردم بچه ام داره تو دلم دنس بریک میزنه!”یه خانم دیگه میگفت “یه بار حس کردم یه چیزی داره با تمام قدرت بهم لگد میزنه! فکر کردم میخواد از دنده هام بیاد بیرون!”یه نفر هم میگفت “بچه ام یه بار چنان سکسکه کرد که کل شکمم میلرزید!”حرکات بچه خیلی عجیبه!یه حس قشنگه!ولی بعضی وقتا هم ترسناکه!ولی همیشه خنده داره!
8. سوالات بیپایان اطرافیان
یه کاربر نوشته بود “هر کی منو میدید میپرسید بچه پسره یا دختر؟ خسته شدم دیگه!”یه خانم دیگه میگفت “همه میپرسیدن کی زایمان میکنی؟ انگار من خودم میدونم!”یه نفر هم میگفت “همه میپرسیدن اسم بچه رو چی میذاری؟ هنوز انتخاب نکردم که!”سوالا تمومی نداره!همه میخوان بدونن!ولی آدم خسته میشه!ولی مجبوری جواب بدی!
9. لباسهای تنگ و ناراحت
یه کاربر نوشته بود “دیگه هیچ کدوم از لباسام اندازم نبود! مجبور شدم کلا لباس بارداری بخرم!”یه خانم دیگه میگفت “شلوار جین مورد علاقه ام رو دیگه نمیتونستم بپوشم! خیلی ناراحت شدم!”یه نفر هم میگفت “لباس مجلسی که برای عروسی خواهرم خریده بودم دیگه به تنم نمیرفت!”
لباس ها دیگه اندازه نیستن!بدنت داره تغییر میکنه!باید لباس جدید بخری!ولی خب بعضی وقتا خیلی غصه داره!
10. تکرر ادرار
یه کاربر نوشته بود “هر 5 دقیقه یه بار باید میرفتم دستشویی! دیگه کلافه شده بودم!”یه خانم دیگه میگفت “یه بار وسط یه فیلم سینمایی 3 بار رفتم دستشویی! همه بهم چپ چپ نگاه میکردن!”یه نفر هم میگفت “یه بار تو خیابون مجبور شدم برم تو یه مغازه و ازشون خواهش کنم اجازه بدن از دستشوییشون استفاده کنم!”دستشویی رفتن یه معضله!همیشه باید آماده باشی!خجالت رو باید بذاری کنار!ولی خب چاره ای نیست!
11. سوتیهای بارداری
یه کاربر نوشته بود “تو مهمونی به جای اینکه بگم مرسی بابت غذا گفتم مرسی بابت بچه!”یه خانم دیگه میگفت “تو مطب دکتر به جای اینکه بگم حالت تهوع دارم گفتم حالت تو نوزاد دارم!”یه نفر هم میگفت “تو فروشگاه به جای اینکه بگم پوشک بچه میخوام گفتم پوشک خودم میخوام!”سوتی ها تمومی نداره!زبونت کلا گره میخوره!خیلی خنده داره!ولی بعضی وقتا هم خیلی ضایع!
12. حساسیت به بوها
یه کاربر نوشته بود “به بوی ادکلن شوهرم حساسیت پیدا کرده بودم! مجبور شد دیگه ادکلن نزنه!”یه خانم دیگه میگفت “به بوی غذاهای رستوران حساسیت پیدا کرده بودم! دیگه نمیتونستم برم بیرون غذا بخورم!”یه نفر هم میگفت “به بوی وایتکس حساسیت پیدا کرده بودم! مجبور شدم دیگه خونه رو تمیز نکنم!”بوها یه مصیبتن!همه بوها آزار دهنده میشن!حتی بوی گل هم اذیتت میکنه!ولی خب چاره ای نیست!
13. ترس از زایمان
یه کاربر نوشته بود “از زایمان خیلی میترسیدم! همش کابوس میدیدم!”یه خانم دیگه میگفت “همش فکر میکردم تو اتاق عمل میمیرم!”یه نفر هم میگفت “همش فکر میکردم بچه ام موقع زایمان خفه میشه!”ترس یه چیز طبیعیه!همه میترسن!ولی باید سعی کنی آروم باشی!و به خودت ایمان داشته باشی!
14. خستگی مفرط
یه کاربر نوشته بود “همش خسته بودم! همش خوابم میومد!”یه خانم دیگه میگفت “یه بار وسط خرید کردن تو فروشگاه خوابم برد!”یه نفر هم میگفت “یه بار سر کار پشت میز خوابم برد! رئیسم اومد بیدارم کرد!”خستگی امون آدم رو میبره!همیشه خوابت میاد!حتی وقتی تازه از خواب بیدار شدی!ولی خب چاره ای نیست!
15. خرید سیسمونی
یه کاربر نوشته بود “خرید سیسمونی خیلی لذت بخش بود! ولی خیلی هم گرون بود!”یه خانم دیگه میگفت “من انقدر لباس کوچولو موچولو خریدم که دیگه جا نداشتم!”یه نفر هم میگفت “شوهرم میگفت دیگه بسه! انقدر خرید نکن!”خرید سیسمونی خیلی هیجان انگیزه!ولی خیلی هم پر هزینه است!باید حواست باشه!زیاد خرید نکنی!
16. نگرانیهای بیمورد
یه کاربر نوشته بود “همش نگران بودم که بچه ام سالم باشه!”یه خانم دیگه میگفت “همش نگران بودم که شیر نداشته باشم!”یه نفر هم میگفت “همش نگران بودم که نتونم مادر خوبی باشم!”نگرانی ها تمومی نداره!ولی بیشترشون بی موردن!باید سعی کنی آروم باشی!و به خودت اعتماد داشته باشی!
17. صحبت کردن با شکم
یه کاربر نوشته بود “همش با شکمم حرف میزدم! به بچه ام میگفتم دوستت دارم!”یه خانم دیگه میگفت “برای بچه ام کتاب میخوندم!”یه نفر هم میگفت “برای بچه ام آهنگ میخوندم!”حرف زدن با شکم یه حس قشنگه!احساس میکنی به بچه ات نزدیکتری!خیلی لذت بخشه!حتما امتحانش کن!
18. تلاش برای انتخاب اسم
یه کاربر نوشته بود “انتخاب اسم بچه خیلی سخت بود! کلی با شوهرم بحث کردیم!”یه خانم دیگه میگفت “یه لیست بلند بالا از اسم ها درست کرده بودیم!”یه نفر هم میگفت “آخر سر یه اسمی انتخاب کردیم که هیچ کدوممون خیلی دوست نداشتیم!”انتخاب اسم خیلی سخته!باید یه اسمی انتخاب کنی که هم خودت دوست داشته باشی هم همسرت!و هم به بچه ات بیاد!کار سختیه!
19. حسادت به مادران دیگر
یه کاربر نوشته بود “وقتی مادرهای دیگه رو میدیدم که بچه هاشون رو بغل کردن، حسودیم میشد!”یه خانم دیگه میگفت “وقتی مادرهای دیگه رو میدیدم که خیلی راحت بچه هاشون رو شیر میدن، حسودیم میشد!”یه نفر هم میگفت “وقتی مادرهای دیگه رو میدیدم که خیلی خوب بچه هاشون رو تربیت میکنن، حسودیم میشد!”حسادت یه چیز طبیعیه!ولی باید سعی کنی کنترلش کنی!و به خودت ایمان داشته باشی!تو هم یه مادر خوبی خواهی شد!
20. لحظه فهمیدن جنسیت جنین
یه کاربر نوشته بود “وقتی فهمیدم بچم دختره خیلی خوشحال شدم! همیشه دوست داشتم دختر داشته باشم!”یه خانم دیگه میگفت “وقتی فهمیدم بچم پسره خیلی خوشحال شدم! شوهرم خیلی دوست داشت پسر داشته باشه!”یه نفر هم میگفت “جنسیت بچه اصلا برام مهم نبود! فقط سالم بودنش مهم بود!”فهمیدن جنسیت یه لحظه هیجان انگیزه!هر جنسیتی که باشه باید خوشحال باشی!فقط سالم بودنش مهمه!و اینکه تو یه مادر خوبی باشی!
21. استقبال از نوزاد
یه کاربر نوشته بود “لحظه ای که بچم رو بغل کردم، بهترین لحظه زندگیم بود!”یه خانم دیگه میگفت “وقتی بچم رو برای اولین بار شیر دادم، یه حس خیلی قشنگی داشتم!”یه نفر هم میگفت “وقتی بچم برای اولین بار بهم لبخند زد، دلم ضعف رفت!”استقبال از نوزاد یه لحظه فوق العاده است!یه حس غیر قابل توصیف!بهترین حس دنیا!امیدوارم همه این حس رو تجربه کنن!







تو دوران بارداری من ویارش ترکیب عجیبی بود: نان سنگک با مرباى گل محمدى و خیارشور! یه شب شوهرم کل مغازه ها رو گشت تا برام پیدا کنه 😅
حرکات جنین برام خیلی جالب بود انگار یه پروانه تو شکمم بال بال میزد. بعضی وقتا هم حس می کردم داره فوتبال بازی می کنه!
یه بار رفتم دکتر و یادم رفته بود چرا اومدم. همینجوری نشستم تو مطب تا دکتر خودش پرسید مشکل چیه و تازه یادم افتاد 🙈
تغییرات خلقی مون هم که دیگه داستان داره! یه روز از خوشحالی می پریدم بالا فرداش بى دلیل اشکم در میومد. شوهرم همیشه می گفت امروز نسخه چندمى همسرم رو دارم می بینم؟ 😂
خواب هام یه عالمه خودش بود. شب خواب دیدم تو یه مهد کودک پر از فیل هستم و باید ازشون مراقبت می کردم!
ترس از زایمان هم که داشتیم اما وقتی دکتر گفتن دهانه رحمم باز شده یادم رفت همه ترس هامو و فقط کلی ذوق زده شدم 🤰✨
تکرار ادرار مشکل خیلى از ماهاست. من یه بار تو یه مهمونى مجبور شدم هر ربع ساعت برم دستشویى طوری که فکر کردن مشکل کلیوى دارم 😳